باز مانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد
با دلی لرزان دعا کرد : خدایا نجاتم بده ، خدایا در این تنهایی و بی کسی تنهایم نزار خدایا....
اما روز ها همین طور میگذشت اما یاری رسانی نبود.....
خسته و از پا افتاده کلبه ای ساخت تا خود و دارایی های اندکش را حفظ کند. اما
روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود ، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در
حال سوختن است ، دودی از آن به آسمان می رود. بالاخره بدترین اتفاق ممکن هم
رخ داد. همه چیز از دست رفته بود......
از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد . فریاد زد : خدایا ...چرا....چرا....چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی:؟
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی از خواب پرید. آمده بودند تا نجاتش دهند
مرد خسته پرسید : شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟
آنها جواب دادند:ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
وقتی که اوضاع خراب می شود ناامید شدن آسان است . ولی نباید خود را
ببازیم.چون حتی در میان درد و رنج ، دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش دفعه دیگه اگه کلبت سوخت ممکنه دود های
برخاسته از اون علائمی باشه که عظمت و بزرگی خدا را به کمک بخونه.
شهر رویای من
خدای من
(بدون عنوان)
(بدون عنوان)
(بدون عنوان)
(بدون عنوان)
(بدون عنوان)
(بدون عنوان)
والا پیام دار محمد
سال نو مبارک
و من می خوانم......................
[عناوین آرشیوشده]